آوانازنازیآوانازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

آوای خوش زندگی مامانی وبابایی

شب یلدا

سلام کوچولوی ناز مامان امشب شبه یلدا یا همون شبه چله هستش عمه مژگان هم بخاطر تولد نیایش کوچولو که امشب یک سالش تموم میشه دعوتمون کرده نیایش کوچولو دقیقا ٣٠اذر یعنی همون شبه چله دنیا اومد یک نی نی ناز وکوچولو هستش که تو وعلی موشه هر وقت بهش میرسید سیخی بهش میزنید واونم طفلکی از شما دو تا خیلی میترسه خدا بخیر بگذرونه امشب رو با شما وروجک ها بابا بزرگی وخاله اینا هم با همدیگه امشب رو جشن میگیرن منم دوست داشتم پیش بابابزرگی وخاله اینا باشم ولی نمیشه دیگه دعوتمون کردن واگه نریم خیلی بد میشه امشب انشاا...میخوام پلیوری که خودم برات بافتم رو تنت کنم انشاا...بعدا اگه وقت شد ازش عکس میگیرم وتو وبلاگت میذارم که ببینی چه مامان هنرمندی ...
30 آذر 1391

روزهای دور از پستونک

سلام عزیز دوردونه ی مامان چند روز پیش دیدم پستونک رو گاز گرفتی واین سر پستونک فلک زده فقط به مویی بنده بخاطر همین ترسیدم بهت بدم که مبادا خدایی نکرده تو حلقت گیر کنه واین بهانه ای شد که دیگه بهت پستونک ندم وتو هم الان حدود٣-٤شبه که مخصوصا موقع خواب خیلی بهانه گیری میکنیم ولی باید تحمل کنم چون وقتی فکر میکنم این پستونک واقعا چیز نامناسبی هستش از یک طرف باعث فاصله انداختن بین دندون های نازت میشه واز طرف دیگه همش اینطرف اونطرف میافته و الوده میشه اگه ازم بپرسی پس چرا بهم پستونک میدادید باید بگم اون اوایل که دنیا اومده بودی شیر مامانی خیلی کم بود واون یک ذره شیر سیرت نمیکرد وتو هم همش گریه میکردی وما هم بخاطر اینکه زیاد اذیت نشی اشت...
18 آذر 1391

بدون عنوان

سلام دختر گل مامان داری کم کم بزرگ میشی و مامانی همش فکر میکنه چکار کنه که برای افزایش ضریب هوشیت مناسب باشه هفته پیش هم با بابایی رفتیم یک کتاب در مورد حیوانات غیر اهلی با شعر برات گرفتیم که چون قطرهر صفحه کتاب زیاده و همش فکر میکردی یک صفحه ش چند صفحه هست بزور ناخنتو فرو میکردی که صفحه هارو از هم جدا کنی و هرچی من وبابایی بهت میگفتیم عزیزم این یک صفحه هست ولی بازم مرغ یک پا داشت وتو کار خودتو انجام میدادی تا رسیدیم خونه یکمی فاتحه ی کتابو خوندی وهنوز همه شو برات نخوندم که کلا کتابو خراب کردی حالا میخوام اگه بشه ترمیمش کنم ببینم به روز اول در میاد یا نه در ضمن بابا بزرگی برای یک سفر کاری رفته اصفهان دل مامانی برای باباش یک ذر...
13 آذر 1391

بدون عنوان

سلام گلدونه ی مامان قربون اون شکل ماهت بشم که وجود مامانی کاملا به تو وابسته ست اینقدر دوست دارم که بعضی وقتا که میخوابی صورتمو بهت نزدیک میکنم ونفساتو بو میکنم احساس میکنم بوی بهشت ازت میاد وتا میتونم دعات میکنم ازت بخاطر این همه لطف وصفایی که به خونمون اوردی ممنونم از خدا جون میخوام هیچ خونه ای رو بی بچه نذاره چون واقعا روح خونه به وجود بچه وزنگ صداشه خدا جون هزاران هزارمرتبه بخاطر این نعمتی که بهمون دادی شکرت
1 آذر 1391
1